شدم پیر از فراق نوجوانی


که برهم میزند چشمش جهانی

کحیل طرفه سود الذوایب


خضیب کفه رخص البنانی

برآید فتنه ها از چشم مستش


که ناید از قضای آسمانی

قسی الحاجب القاسی فواده


فصیح قوله عذب البیانی

بدیع است اینکه سازد تلخکامم


بآن شکر لبی شیرین زبانی

فرید فی ملاح لیس کفوه


وحید ماله فی الحسن ثانی

تو چشم مردمی و مردم چشم


تو جان اسرار را جان جهانی